فقر + تاريخ شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, | ساعت14:46 | نويسنده mahsa,sh
به یاد ارزوهای که می میرند سکوتی می کنم سنگین تر از فریاد
بعضی مردها در چهار چوب عشق و محبت به وسعت غیر قابل تحملی نامردند
عاجزتر و تو سری خورتر از یک زن، اسیرو گداتر از گدایان بصره سینه به خاک می مالند و در مقابل ما
گدایی عشق را می کنند وتا خیالشان از تسلیم قلب زن راحت شد، تازه یادشان می افتد که خداوند انان را مرد
افریده و کمال مردانگی را با نهایت نامردی جبران می کنند.
برای اثبات کامل نامردی مردان همین بس که تنها در مقابل قلب عاشق و فریب خورده هرگز حرفی از عشق
و محبت به میان نیاوریم
+ تاريخ شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, | ساعت14:39 | نويسنده mahsa,sh
ساله بودم که به یکی از خواستگارانم17
که پسر نجیب و خوبی بود جواب مثبت دادم.
اسمش رضا بود پسر معدب و متینی بود
هر بار که به دیدن می امد غیرممکن بود دست خالی بیاد
ما همدیگرو خیلی دوست داشتیم
چند ماه اول عقدمان به خوبی گذشت تا اینکه رفتارواخلاق رضا تغییر کرد ومتفاوت
کمتر به من سر می زد وهر بار که به خونشون
می رفتم به هر بهانه ای منو تنها میگذاشت و
از خونه بیرون می رفت...
دیگه اون عشق و علاقه رو تو وجودش نمی دیدم
هر بارم ازش می پرسیدم مفهوم کارهاش چیه ؟
از جواب دادن تفره می رفت و منکر تغییر رفتارش می شد
موضوع رو با پدر و مادرم در میون گذاشتم
ولی اون ها جدی نمی گرفتن وحتی باور نمی کردن
هر طور که بود وبه هر سختی که بود روزهامو سپری میکردم
تا یکی از روز ها که به خاطر موضوعی به
خونمون امده بود تصادفی با یکی از
اشناهای دورمون که رئیس کلانتری
یکی از استان هاست(و ما بهشون میگیم عمو )روبرو و اشنا شدن
و یکباره تمام چیز هایی که من و خانواده ام
متوجه نشدیم رو فهمید و با پدرم در میون گذاشت
تازه پدرم متوجه شد که من دروغ نمی گم ...من ناز نمی کنم ...
من نمی خوام جلب توجه کنم
بله عموم متوجه شد که رضا اعتیاد داره و
با تحقیقات عموم و همکاراش متوجه شدیم که
یه دختر فراری رو هم عقد موقت کرده
وخرید و.فروش مواد هم از کارای جدیدشه
شنیدن این حرف ها واسم خیلی سخت بود
رضا و این همه خلاف ........... نه
زن دوم ....نه ...........بچه .....وای
اون دختر به خاطر اینکه رضا اونو
رها نکنه سریعا بچه دار شد.
سه سال طول کشید تا بتونم ازش جدا شم .
سه سال تمام پله های دادگاهو پایین و بالا رفتم
تا تونستم خودم راحت کنم
خیلی بهم سخت گذشت رضا به طلاق رضایت نمی داد
می گفت بهم علاقه داره و......
با تهدید های عموم وبخشیدن مهریه ام بعد
از3 سا ل عذاب و سختی وآزار تونستم ازش جدا شم.
الان چند سالی از اون ماجرا می گذره و
رضا صاحب 2 فرزند شده.
ومن هم با کمک خانوادم ودوستان تونستم از
این حال و هوا بیرون بیام و زندگیه عادیمو ادامه بدم
+ تاريخ پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, | ساعت12:52 | نويسنده mahsa,sh
سلام دوستان…. گاهی وقتا آدم دلش بدجوری می گیره ، فقط دنبال یه نفر می گرده که باهاش درد و دل کنه ، سر بذاره رو شونه هاش و با گریه کردن یه کمی آروم بشه! اما اون نفر یه فرد خاصه…. شما دارین همچین کسی رو؟! اگه آره بگین اسمش چیه و چه نسبتی باهاتون داره؟! ( لطفا با صداقت جواب بدین ) + تاريخ دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:, | ساعت21:2 | نويسنده mahsa,sh
+ تاريخ دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:, | ساعت20:32 | نويسنده mahsa,sh
يه داستان زيباى عاشقانه:اسم من فرهاد هست ماجرا مربوط مي شه به سال پيش وقتي که تازه دوم دبيرستان رو تموم کرده بودميه دختر رو که اسمش ليلا بود چهار سال بود دوست داشتم و براي اينکه يه کلمه باهاش حرف بزنم روزشماري مي کردم و شب و روز نداشتم هر شب که همه مي خوابيدن بيدار مي شدم تو عالم خودم باهاش حرف مي زدم .يه روز که گوشيم دستم بود ديدم از يه شماره ناشناس برام يه پيامک اومد بعد اينکه دنبال شماره گشتم ديدم شماره ليلاست همينو که فهميدم باورم نشد يعني تا الانشم باورم نيست از خوشحالي فقط مي تونستم گريه کنم يعني کار ديگه اي از دستم ساخته نبود فکرشو بکنيد بعد 4 سال...وقتي که باهاش حرف ميزدم دنيام زير و رو مي شد واسش از اين چهار سال تنهاييم حرف مي زدم خلاصه بعد 6 روز ارتباط بهم زنگ زد گفت که نمي خوام ديگه باهات ارتباطي داشته باشم همينو گفت و گوشي رو گذاشت منم بهش پيام زدم که خودمو مي کشم اينو جدي ميگم اگه علت کارتو بهم نگي از فردا ديگه منو نميبيني ديدم نوشت که سرطان خون داره اينو که ديدم چشمام سياهي رفت روزاي خوش زندگيم با بدختي رو سرم خوردن حالم بدجوري خراب شد طوري که به سرم زد خودمو خلاص کنم که گوشيم زنگ زد برداشتم ليلا بود گفت فرهاد مي خوام ببينمت همون پارکي که ديروز بوديم ساعت6 لباسامو پوشيدم از ساعت 5 رفتم نشستم رو صندلي که ديروز با هم نشسته بوديم يک ساعت ديگه از دور ديدم که داره مياد رفتم پيشش با هم قدم زديم که گفت فرهاد فردا مي خوام عمل بشم خيلي مي ترسم بهم گفت قول بده که اگه من رفتم بلايي سر خوت نياري واسه خودت يه کس ديگه اي پيدا کني و منو فراموش کني منم گفتم اگه تو بري منم باهات ميام با اين حرفم خيلي ناراحتش کردم رو کرد بهم گفت فرهاد بهم قول بده که فراموشم مي کني منم بهش گفتم که قول مي دم خوب مي شي و بازم با هم ديگه هستيم فردا شد ساعت 9 مي خواستن ليلا رو ببرن اتاق عمل ديدم که بابا و مامانش گريون پشت در اتاق عمل نشستن منم نمي خواستم که منو ببينن واسه همين تو حياط بيمارستان نشسته بودم که خوابم برد ولي با صداي جيغ مادر ليلا از خواب پريدم ساعت 12 بود وقتي بيدار شدم ديدم مادر ليلا با صداي بلند گريه مي کنه و باباش هم يه گوشه زانوهاشو بغل کرده و بهت زده به در اتاق عمل که باز بود نگاه مي کنه و قطره هاي اشک از گونه هاش سرازير شده و بقيه فاميلاش هر کدوم يه گوشه زارزار گريه مي کنن با ديدن اينا که فهميدم ليلا تموم کرده بي اختيار توي بيمارستان مثل ديونه ها طوري داد زدم که همه داشتن منو نگاه مي کردن بعد با يه دريا غم و اندوه با اشکهاي بي اختيار که داشتن مثل بارون مي باريدن بيمارستان رو ترک کردم وقتي رسيدم خونه ديدم همه اهل محل از مرگ ليلا حرف مي زنن با اين حرفا به داغ دلم آتيش مي زدن مثل اينکه جاده جهنم رو روبروم باز کرده بودنفرداش مراسم تشييع جنازه ليلا بود رفتم از دور نگاشون کردم ديدم طابوت ليلا رو دارن ميارنباورم نميشد که ليلاي من اون تو خوابيده همينطور اشکام بي صدا از رو صورتم سرازير مشد باخودم ميگفتم خدايا اين دختر چه گناهي کرده بود واسه چي ازم گرفتيش ديگه داشتم آتيش ميگرفتم باور کردنش برام خيلي سخت بود تموم زندگيم رو گذاشتن تو خاک از دست خودم دل گير بودم که نتونستم به قولي که بهش داده بودم عمل کنم نتونستم روزاي آخر زندگيشو واسش شيرين کنم داشتم خودمو سرزنش مي کردم بعد اينکه فرشته روياهامو خاکش کردن تنهايي عجيبي رو که تا هنوزم تو قلبم مونده رو احساس کردم اگه بهش قول نمي دادم که بلايي سر خودم نيارم خودمو خلاص ميکردم از دور داشتم فقط به قبر ليلا نگاه ميکردم و عشق کوتاهمو نفرين ميکردم همينطور مات و مبهوت به قبر ليلا نگاه مي کردم و گريه ميکردم حالا ديگه نصف زندگيم زير خاک بود نصف ديگش روي خاک سرنوشت تک گل آروزي باغمو چيد و خشک و خالي شدم بعد اينکه همه رفتن رفتم پيش قبرش نشستم بهش گفتم يادم مياد تو رويام باهات حرف مي زدم ولي حالا بايد با جسم بي روحت هم سخن بشم گفتم نکنه اون تو تنهايي مي ترسي کاش به جاي تو من اون تو خوابيده بودم اينا رو که ميگفتم خودم خوابم برد پيش قبرش خوابيدم که ديدم تو يه باغ بزرگم و يه گوشه اي نشستم و ليلا هم اون ور داره بهم گريه ميکنه اومد پيشم اشکامو پاک کرد و گفت قولت که يادت نرفته ؟ بهش گفتم نه ولي قول داده بودم خوب بشي ولي نشدي من خيلي متاسفم گفت نه من خوب شدم فقط دنيامون با هم فرق مي کنه برو از زندگيت لذت ببر اينو که گفت يهو خودم و ميون قبرها ديدم که خوابم برده بود بلند شدم و يه شاخه گل خشکيده گذاشتم رو قبرش و رفتم
+ تاريخ جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, | ساعت12:2 | نويسنده mahsa,sh
من دلم می خواهد،بنویسم از عشق قلمم باش و بگو دل هر پاره ی کاغذ تنگ است بویس: دل هر شیشه مه روی زمینی سنگ است
عشق تو
این شب ها این سهم چشم های من است. مترسک ناز می کند این مزرعه ی زندگی من است
+ تاريخ جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, | ساعت11:43 | نويسنده mahsa,sh
در روزگاران قدیم جزیره ی دور افتاده ای بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند ؛ شادی ، غم ، دانش ، عشق و... " تنها زمان ، بزرگی عشق را درک می کند" + تاريخ یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, | ساعت13:16 | نويسنده mahsa,sh
اصلا حوصله نداشتم ازتختخواب بیرون بیام مادرم ازآشپزخونه هی داد میزد فرخنده فرخنده بلند شو دختر دیرت شدآآآآ…
+ تاريخ یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, | ساعت13:13 | نويسنده mahsa,sh
سلام دوستای گلم امیدوارم حالتون خوب باشه بلاخره بعد از یک ماه اومدم و وبلاگم رو اپ کردم از این که یک ماه نبودم و مطلب نذاشتم ازتون معذرت میخوام به بزرگی خودتون ببخشین به دلایلی نمی تونستم مطلب بزار و اپ کنم اینو بدونین خیللللللللللللللی دوستتون دارم + تاريخ جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, | ساعت14:33 | نويسنده mahsa,sh
دوباره تو
دوباره من
دوباره ما
نفس نفس نگاه
نفس نفس دلتنگی
در اغوش ارامش
و چشمهای بیقرار
پراز صدای قلبهایمان
و تلاطم دلهایمان
و انتظار که لبهایمان با بوسه ای
و دستانمان با نوازشی
پایان دهند این بی تابی را
که پایانی نیست براین بیقراری
اه که چشمانت چه بی تابم میکند
وای که لبهایت چه مشتاقم میکند
و ترنم زمزمه هایت و نجواهای عاشقانه ات
که تمنایم را بی حد میکند
و لحظه ی وصال که شیرینی اش
همه عشق است و همه عشق
که هربار امدنت رویایی ست
و هربار بوییدن و بوسیدنت داستانی ست
و هرلحظه اغوشت نهایت ارامش است
و میدانی که همیشه بی تاب و بیقرار
هر لحظه عاشق تر از قبل
هر ثانیه دلتنگ تر
و عشقی که هر لحظه بیشتر میشود
ومن که همیشه با همه ی عشقم منتظر میمانم
دوستت دارم با همه ی وجودم
+ تاريخ جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, | ساعت14:30 | نويسنده mahsa,sh
دلم به اندازه تمام روزهای بارانی گرفته + تاريخ جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, | ساعت14:25 | نويسنده mahsa,sh
خدا کنه هیچوقت “هست” های کسی نشه “بود” + تاريخ جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, | ساعت14:20 | نويسنده mahsa,sh
عصر جمعه است و دلم گرفته . می زنم تو خیابون و از سرازیری توی بلوار پیاده میرم سمت پله های پارک که یهو یه ماشین بوق می زنه ، به روی خودم نمیارم و به سرعت قدمهام اضافه می کنم. کمی جلوتر ترمز می زنه. حالیمه چی کار داره می کنه. به روی خودم نمیارم و از کنارش بی تفاوت رد می شم. سرعتش را هم قدم من می کنه و شیشه ی سمت کمک را میده پایین و می گه : خانوم محترم کجا تشریف می برید؟ جواب نمی دم. نیشش را تا بناگوش باز می کنه و باز می گه : خانوم عزیز ، بنده همه جوره در خدمت شما هستم. با صدای سگی که اماده پاچه گرفتنه میگم که مزاحم نشه ، اما خوب حالیش نیست. لابد فکر می کنه دارم "ناز" می کنم. نیش ترمزی می زنه و همانطور در حال رانندگی کیف پولش را از جیب شلوارش می کشه بیرون.: خانوم محترم ، بیا بابا ،هر چی تو بگی،قربونت برم، ضد حال نزن دیگه .لای کیف پولش را باز کرده و اسکناس وچک پول تعارف می کنه و همزمان چشمک می زنه که سخت نگیرم. یک آن هوس می کنم که بپرم و در ماشینش را باز کنم و بکشمش پایین و با قوت هر چه تمام تر ، پس کله اش را بگیرم و صورتش را توی شیشه ی ماشینش خورد کنم اما چون با خشونت مخالفم منصرف می شوم.( البته دلیل اصلیش اینه که زورم بهش نمی رسه) . دستهام را می ذارم روی شیشه و تا سینه خم می شم توی ماشین. .گل از گلش شکفته ، دور و برم را نگاه می کنم و فاصله ام را تا پارک می سنجم. توی خیابون هیچ کس نیست. لبخند پهنی می زنم و می پرسم: حالا چی چی داری؟ کیفشو بالا میاره و نگاه هرزه اش از روی لبهایم تا سینه ها پایین می آید، کیف پول را توی هوا می قاپم و با تمام قدرتم پرت می کنم آن طرف بلوار و مثل فشنگ به سمت پارک می دوم. پشت سرم صدای کشیده شدن ترمز دستی و باز شدن در ماشین می آید و مردک از ته جگرش فریاد می زند: + تاريخ جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, | ساعت14:15 | نويسنده mahsa,sh
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : - نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت : - نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت : - من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت : - مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت : - نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . ! + تاريخ جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, | ساعت14:12 | نويسنده mahsa,sh
امروز روز دادگاه بود ومنصور ميتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه كرد چه دنياي عجيبي دنیای ما. يك روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمي شناختم وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم. ژاله و منصور 8 سال دوران كودكي رو با هم سپري كرده بودند.انها همسايه ديوار به ديوار يگديگر بودند ولي به خاطر ورشكسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدهي هاشو بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون. بعد از رفتن انها منصور چند ماه افسرده شد. منصور بهترين همبازي خودشو از دست داده بود. 7سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد. دو سه روز بود که برف سنگيني داشت مي باريد منصور كنار پنچره دانشگاه ايستا ده بود و به دانشجوياني كه زير برف تند تند به طرف در ورودی دانشگاه مي آمدند نگاه مي كرد. منصور در حالي كه داشت به بيرون نگاه مي كرد يك آن خشكش زد ژاله داشت وارد دانشگاه مي شد. منصور زود خودشو به در ورودي رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام كرد ژاله با ديدن منصور با صدا گفت: خداي من منصور خودتي. بعد سكوتي ميانشان حكم فرما شد منصور سكوت رو شكست و گفت : ورودي جديدي ژاله هم سرشو به علامت تائيد تكان داد. منصور و ژاله بعد از7 سال دقايقي باهم حرف زدند و وقتي از هم جدا شدند درخت دوستي كه از قديم ميانشون بود بيدار شد . از اون روز به بعد ژاله ومنصور همه جا باهم بودند آنها همديگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاه تبديل شد به يك عشق بزرگ، عشقي كه علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا مي داشت . منصور داشت دانشگاه رو تموم مي كرد وبه خاطر اين موضوع خيلي ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمي تونست مثل سابق ژاله رو ببينه به همين خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پيشنهاد ازدواج داد و ژاله بي چون چرا قبول كرد طي پنچ ماه سور سات عروسي آماده شد ومنصور ژاله زندگي جديدشونو اغاز كردند. يه زندگي رويايي زندگي كه همه حسرتشو و مي خوردند. پول، ماشين آخرين مدل، شغل خوب، خانه زيبا، رفتار خوب، تفاهم واز همه مهمتر عشقي بزرگ كه خانه اين زوج خوشبخت رو گرم مي كرد. ولي زمانه طاقت ديدن خوشبختي اين دو عاشق را نداشت. در يه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب كرد منصور ژاله رو به بيمارستانهاي مختلفي برد ولي همه دكترها از درمانش عاجز بودند بيماري ژاله ناشناخته بود. اون تب بعد از چند ماه از بين رفت ولي با خودش چشمها وزبان ژاله رو هم برد وژاله رو كور و لال کرد. منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولي پزشكان انجا هم نتوانستند كاري بكنند. بعد از اون ماجرا منصور سعي مي كرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره ساعتها براي ژاله حرف مي زد براش كتاب مي خوند از آينده روشن از بچه دار شدن براش مي گفت. ولي چند ماه بعد رفتار منصور تغير كرد منصور از اين زندگي سوت و كور خسته شده بود و گاهي فكر طلاق ژاله به ذهنش خطور مي كرد.منصور ابتدا با اين افكار مي جنگيد ولي بلاخره تسليم اين افكار شد و تصميم گرفت ژاله رو طلاق بده. در اين ميان مادر وخواهر منصور آتش بيار معركه بودند ومنصوررا براي طلاق تحریک می کردند. منصور ديگه زياد با ژاله نمی جوشید بعد از آمدن از سر كار يه راست مي رفت به اتاقش. حتي گاهي مي شد كه دو سه روز با ژاله حرف نمي زد. يه شب كه منصور وژاله سر ميز شام بودن منصور بعد از مقدمه چيني ومن ومن كردن به ژاله گفت: ببین ژاله می خوام یه چیزی بهت بگم. ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه منصور ته مونده جراتشو جمع کرد و گفت من ديگه نمي خوام به اين زندگي ادامه بدم يعتي بهتر بگم نمي تونم. مي خوام طلاقت بدم و مهريتم....... دراينجا ژاله انگشتشو به نشانه سكوت روي لبش گذاشت و با علامت سر پيشنهاد طلاق رو پذيرفت. بعد ازچند روز ژاله و منصور جلوي دفتري بودند كه روزي در انجا با هم محرم شده بودند منصور و ژاله به دفتر طلاق وازدواج رفتند و بعد از مدتي پائين آمدند در حالي كه رسما از هم جدا شده بودند. منصور به درختي تكيه داد وسيگاري روشن كرد وقتي ديد ژاله داره مياد به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش. ولي در عين ناباوري ژاله دهن باز كرده گفت: لازم نكرده خودم ميرم بعد عصاي نايينها رو دور انداخت ورفت. منصور گیج منگ به تماشاي رفتن ژاله ايستاد . ژاله هم مي ديد هم حرف مي زد . منصور گيج بود نمي دونست ژاله چرا اين بازي رو سرش آورده . منصور با فرياد گفت من كه عاشقت بودم چرا باهام بازي كردي و با عصبانيت و بغض سوار ماشين شد و رفت سراغ دكتر معالج ژاله. وقتي به مطب رسيد تند رفت به طرف اتاق دكتر و يقه دكترو گرفت وگفت:مرد نا حسابی من چه هيزم تري به تو فروخته بودم. دكتر در حالي كه تلاش مي كرد يقشو از دست منصور رها كنه منصور رو به آرامش دعوت می كرد بعد از اينكه منصور کمی آروم شد دكتر ازش قضيه رو جويا شد. وقتي منصور تموم ماجرا رو تعريف كرد دكتر سر شو به علامت تاسف تكون داد وگفت:همسر شما واقعا كور و لال شده بود ولي از یک ماه پيش يواش يواش قدرت بينايي و گفتاريش به كار افتاد و سه روز قبل كاملا سلامتيشو بدست آورد.همونطور كه ما براي بيماريش توضيحي نداشتيم براي بهبوديشم توضيحي نداريم. سلامتي اون يه معجزه بود. منصور ميون حرف دكتر پريد گفت پس چرا به من چيزي نگفت. دكتر گفت: اون مي خواست روز تولدتون موضوع رو به شما بگه... منصور صورتشو ميان دستاش پنهون كرد و به بی صدا اشک ریخت. فردا روز تولدش بود...
+ تاريخ جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, | ساعت14:4 | نويسنده mahsa,sh
|
|
LinkTitle عینک آفتابی مردانه افزایش بازدید / تبادل لینک اتوماتیک رنک افزا با رتبه های 3 گوگل / تبادل لینک هوشمند سايت تبادل لينك حواله یوان به چین خرید از علی اکسپرس دزدگیر دوچرخه مستر قلیون یکانسر آی کیو مگ Archive مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 Authors mahsa,sh Link ˙·٠•●♥یه دخی تنــــها♥●•٠·˙ گن لاغری زندگي شيرين (احسان جوووووون) يكي بود يكي نبود(فرناز جووووووووووون) ღ♥ღ قایق کوچولوی من ღ♥ღ شبکه ی اجتماعی کاربریاب سفارش ساعت مچی فروشگاه عینک افتابی خط خطی های من...(صونا جوووووووون) ✿nilofaridarbaran✿(ابجی نیلوفر جون) ღ♥ღتنها درخت جزيرهღ♥ღ(اقا رضا) ♥ღfreezing heart ღ♥ღخاطرات روزانه ما 4 تاღ♥ღ دوست داری شب عروسیت یه عروس رویایی بشی؟پس کلیک کن بهترین وزیباترین عشقم ღ♥ღ اشڪِـ پـنـهـاטּ ღ♥ღ(امیرحسین) خريد ساعت مچي يه گوشه دنج خرید عینک افتابی تنهایی(اقا مراد) روزی روزگاری...(اقا سعید) تك دختر مهارت های زندگی کلبه یه تنهایی(ارش جان) عشق و گریه(مهسا و پارسا) آنوشکای من (فرشته جوووووون) عينك ويفري دانلود بازي كم حجم خرید عینک افتابی هميشه انلاين همه در هم کلبه عاشقانه ی ما12تا عینک ریبن پخش آنلاین و دانلود فلیم و کلیپ در WeTheO.com افزایش بازدید / تبادل لینک اتوماتیک رنک افزا با رتبه های 3 گوگل / تبادل لینک هوشمند آوای سکوت سايت تبادل لينك بیقرار توأم و در دل تنگــــم گله هاست... فارغ از عشق ساعت دلتنگي من دلنوشته هاي خاكي من عاشقانه %عشق من وتو% تنهایی من احســـ ــاس بارانـــــی دلنوشته خرید عینک افتابی دختر استقلالي عشق در يك كلام ساعت مچی زنانه كارت پستال درخواستي قاصدك .....تنهايي گذر عمر اوای سکوت چت روم ايرانسلي ها خرید ساعت کاسیو ساعت مچی مردانه کاسیو وبلاگ درهم بر هم اموزش هاي گوناگون در بازار يابي كيان اسپورت <نمکدون> عشق هرگز نمی میرد life(اقا کاوه) شبكه بزرگ مجازي معين چت دختري در مه(فرناز جووووووون) ردیاب جی پی اس ماشین ارم زوتی z300 جلو پنجره زوتی
Designed by
|