فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :- غمگینی؟ - نه . - مطمئنی ؟ - نه . - چرا گریه می کنی ؟ - دوستام منو دوست ندارن . - چرا ؟ - جون قشنگ نیستم . - قبلا اینو به تو گفتن ؟ - نه . - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم . - راست می گی ؟- از ته قلبم آرهدخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!! + تاريخ شنبه 30 دی 1391برچسب:, | ساعت22:14 | نويسنده mahsa,sh
+ تاريخ شنبه 30 دی 1391برچسب:, | ساعت22:9 | نويسنده mahsa,sh
ای کاش کودک بودم ، تا هر وقت دلم می گرفت با صدای بلند گریه می کردم + تاريخ شنبه 30 دی 1391برچسب:, | ساعت22:7 | نويسنده mahsa,sh
ميگن سه موقع دعا برآورده ميشه: + تاريخ جمعه 29 دی 1391برچسب:, | ساعت21:45 | نويسنده mahsa,sh
هيچ چيز لذت بخش تر از اين نيست که يک نفر احساست رو بفهمه ... + تاريخ جمعه 29 دی 1391برچسب:, | ساعت21:43 | نويسنده mahsa,sh
ســـوم بایــــد عــــزادار نبـــودن هایـــــت باشــــــم . . .؟
+ تاريخ جمعه 29 دی 1391برچسب:, | ساعت21:35 | نويسنده mahsa,sh
مث بقیه ی همکلاسیام آروم مشغول درس خوندنم بودم دختر زرنگی بودم ولی از وقتی عاشق امین شدم دیگه دل و دماغ درس و نداشتم... + تاريخ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, | ساعت16:21 | نويسنده mahsa,sh
عشق واقعی
پسرکی بود عا شق دخترکی روزها گذشت و دخترک نیز عاشق شد هر دو عاشق دلتنگ بدون هم زندگی برا شون معنی نداشت گاهی اوقات که با هم میرفتن بیرون اونقدر مست هم میشدن که فراموش میکردن مردم دارن نگاه هشون میکنن .اونا همیشه وقتی همدیگه رو میدیدن عشق بازی را شروع میکردن اونقدر لذت میبردن که اگه یه روز از هم دور بودن از دلتنگی دق میکردن. روز ها میگذشت و اونا هم با روزگار عشقشون را نسبت به هم بیشتر بیشتر میکردن تا گذشت و روزی دخترک حالش بد شد و از حال رفت پسرک هول شده بود نگران نمیدونست چی کار کنه سریع اونو به بیمارستان رسوند . دکتر وقتی اونو ماینه کرد رو به پسرک کرد و گفت با اون چه نسبتی داری؟ پسرک سرش را بالا گرفت و گفت اون لیلی منه عشق منه من مجنونه اونم من عشق اونم . . . دکتر از صداقت پسرک خوشش آمد و به او گفت حالش خوبه فقط باید یک آزمایش بدهد . دخترک پس از به هوش آمدن وقتی پسرک را دید دردش را فراموش کرد. اون رفت و آزمایش داد . روزه بعد پسرک با جوابه آزمایش پیشه دکتر رفت . وقتی دکتر جواب آزمایش را دید دهنش قلف شده بود. رفت کنار پسرک و با کلی مقدمه چینی به پسرک گفت: . . . ناگهان دنیا برای پسرک سیاه شد. از حال رفت دیگه دوست نداشت چشماش را باز کنه تا نیمه های شب در خیابان ها قدم میزد قدم هایی پر از نا امیدی حتی دیگر جواب تلفن های دخترک را هم نمی تونست بده . روزه بعد با دخترک قرار داشت با نا امیدی رفت. برای این که دخترک ناراحت نشود به عشق بازی هایش ادامه داد و هیچ نگفت. ولی دخترک از جواب آزمایش سراغ میگرفت و پسرک هر روز بهانه ای میاورد. هر روز افسرده و افسرده تر میشد تا اینکه دیگر دخترک تاب نیاورد و از او خواهش کرد که بگوید . اونقدر اسرار کرد که پسرک به او گفت : اگر میخوای بدونی فردا بیا خونه مون تا بهت بگم. دخترک تعجب کرد آخه تا حالا پسرک از او نخواسته بود که به خونشون برود. برای آرامش پسرک قبول کرد. روز بعد دخترک آمد. ابتدا کمی صحبت کردن و بعد از دقایقی پسرک روبه دختر کرد و به او گفت: میخواهم امروز با هم س ک س داشته باشیم. ناگهان دخترک به خود آمد و گفت چی؟! پسرک گفت : س ک س دخترک بر خود افسوس میخورد که چرا به او اعتماد کرده و عاشق شده بلند شد و راه افتاد که برود ناگهان پسرک جلوی اون ایستاد و بهش گفت: باید امروز با هم س ک س داشته باشیم. دخترک سیلی محکمی به پسرک زد و به اون گفت خفه شو پسرک دستای اونو گرفت و با خواهش از او خواست دخترک با گریه میگفت میدونی الان اولین باری که به من دست زد ی تو پاک بودی اما چرا حالا ... پسرک نذاشت چیزه دیگه ای بگه پسرک اونو گرفت و به سمت اتاق خوابش برد. دخترک جیق میکشید. پسرک لباسهای اون را به زور در آورد و بعد از خودش را. دخترک جیق میکشید التماس میکرد گریه اما . . . پسرک به دخترک تجاوز کرد و دخترک هیچ کاری نمی تونست بکند و فقط گریه میکرد به حال خودش که چرا. . . بعد از تمام شدن کارش کنار دخترک دراز کشید و اشکاش را پاک میکرد و آروم موهاش را نوازش میکرد. دخترک دیگر حتی توان نداشت دست پسرک را کنار بزند. فقط میگفت: خیلی پستی کثافت و به حرفاش ادامه میداد پسرک بعد از سکوتی طولانی به حرف اومد و با لبخندی معصومانه گفت: حالا دیگه منم ایدز دارم !!!!!!!!!!!!!! ناگهان دخترک ساکت شد هیچ نگفت و فقط به چشمانه پسرک خیره شده بود. با بغض سنگینی به پسرک گفت یعنی من . . . بغض شکست و اشک هایش جاری شد با خود میگفت : او چقدر عاشقم بود؟! پسرک اورا در آغوش کشید پسرک هم دیگر نمیتوانست او را ساکت کند چون چشم های خودشم هم خیسه خیس بود. در آغوش هم عریان به خواب رفتند و فردا دیگر بیدار نشدند. بغض سکوت اون بهترین دوستم بود + تاريخ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, | ساعت16:9 | نويسنده mahsa,sh
تو همنفسم هستی و نفسهایم عطر تنهایی را میدهد . تو همسفرم هستی و جاده زندگی رسم غریبگی را به من یاد میدهد . تو مال منی و من مال تو نیستم، باران منی و من کویری بیش نیستم . دیدی که در آینه ی چشمان خیسم ، چشمان تو حتی یک ذره هم خیس نشد ! من پر از درد بودم و خسته ، اما دل تو حتی یک ذره هم دلگیر نشد ! هستی و انگار نیستی ، گاهی حتی فراموشم میکنی و از من میپرسی که تو کیستی؟ تو با منی و من تنها نشسته ام ، تو در قلبمی و من اینک یک دلشکسته ام ! نیستی و من تنها مانده ام ، آنقدر دلم گرفته که اینجا با غمها جا مانده ام ... + تاريخ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, | ساعت15:28 | نويسنده mahsa,sh
حضور آرامت مدتهاست در کنارم نیست ... ولی یاد تو مهمان همیشگی قلبم است ... دوباره تنها شده ام ، دوباره دلم هوای تو را کرده . خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم . به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم . دوباره می خواهم به سوی خاطراتم بیایم . تو را کجا می توان دید؟ در آواز شب آویز های عاشق ؟ در چشمان یک عاشق مضطرب ؟ در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته ؟ دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند ، برای تو نامه بنویسم . . و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی ای کاش می توانستم خودم را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برایت آواز بخوانم . کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم . می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به دنیا نیاید . می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود . می ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو هدیه نشود . دوباره شب ، دوباره طپش این دل بی قرارم . دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد . دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند و من تو را میان چشمهایم بنشانم . دوباره شب ، دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های عالم پر نمی شود . دوباره شب ، دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته . دوباره شب،دوباره تنهایی،دوباره سکوت ، دوباره من و یک دنیا خاطره ... + تاريخ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, | ساعت15:23 | نويسنده mahsa,sh
|
|
LinkTitle عینک آفتابی مردانه افزایش بازدید / تبادل لینک اتوماتیک رنک افزا با رتبه های 3 گوگل / تبادل لینک هوشمند سايت تبادل لينك حواله یوان به چین خرید از علی اکسپرس دزدگیر دوچرخه مستر قلیون یکانسر آی کیو مگ Archive مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 Authors mahsa,sh Link ˙·٠•●♥یه دخی تنــــها♥●•٠·˙ گن لاغری زندگي شيرين (احسان جوووووون) يكي بود يكي نبود(فرناز جووووووووووون) ღ♥ღ قایق کوچولوی من ღ♥ღ شبکه ی اجتماعی کاربریاب سفارش ساعت مچی فروشگاه عینک افتابی خط خطی های من...(صونا جوووووووون) ✿nilofaridarbaran✿(ابجی نیلوفر جون) ღ♥ღتنها درخت جزيرهღ♥ღ(اقا رضا) ♥ღfreezing heart ღ♥ღخاطرات روزانه ما 4 تاღ♥ღ دوست داری شب عروسیت یه عروس رویایی بشی؟پس کلیک کن بهترین وزیباترین عشقم ღ♥ღ اشڪِـ پـنـهـاטּ ღ♥ღ(امیرحسین) خريد ساعت مچي يه گوشه دنج خرید عینک افتابی تنهایی(اقا مراد) روزی روزگاری...(اقا سعید) تك دختر مهارت های زندگی کلبه یه تنهایی(ارش جان) عشق و گریه(مهسا و پارسا) آنوشکای من (فرشته جوووووون) عينك ويفري دانلود بازي كم حجم خرید عینک افتابی هميشه انلاين همه در هم کلبه عاشقانه ی ما12تا عینک ریبن پخش آنلاین و دانلود فلیم و کلیپ در WeTheO.com افزایش بازدید / تبادل لینک اتوماتیک رنک افزا با رتبه های 3 گوگل / تبادل لینک هوشمند آوای سکوت سايت تبادل لينك بیقرار توأم و در دل تنگــــم گله هاست... فارغ از عشق ساعت دلتنگي من دلنوشته هاي خاكي من عاشقانه %عشق من وتو% تنهایی من احســـ ــاس بارانـــــی دلنوشته خرید عینک افتابی دختر استقلالي عشق در يك كلام ساعت مچی زنانه كارت پستال درخواستي قاصدك .....تنهايي گذر عمر اوای سکوت چت روم ايرانسلي ها خرید ساعت کاسیو ساعت مچی مردانه کاسیو وبلاگ درهم بر هم اموزش هاي گوناگون در بازار يابي كيان اسپورت <نمکدون> عشق هرگز نمی میرد life(اقا کاوه) شبكه بزرگ مجازي معين چت دختري در مه(فرناز جووووووون) ردیاب جی پی اس ماشین ارم زوتی z300 جلو پنجره زوتی
Designed by
|